این شبها، این حشرات اشک من رو درآوردهاند.
امشب یک (بلکه دو) شبپره در اتاقم خود رو به در و دیوار و چراغهای کاغذیم میکوبیدند.
شمع روشن کردم که طبق افسانهها بیاد و خودش رو به آتش بکشه، که علیرغم انتظار رخ نداد.
یک بار که روی چراغ ایستادهام در حال استراحت بود، با خطکش چسبدار زدمش، نچسبید، و نرفت.
بار دیگه زدم باز همونطور، ولی این بار غیب شد.
خیلی گشتم که پیداش کنم، ولی جز خون روی خطکش و روی چراغ چیزی پیدا نشد.
و حالا من ماندهام و چراغ خونین و همنوعان دیگهش که شبهای دیگه سراغم خواهند آمد.
Check Also
Tweetoid @ July 14, 2017 at 02:35AM
این همه به فلاسفهی اسلامی گیر دادیم که چرا فلسفه رو وارد دین کرده اند، …