باز است روی سیبِ جمالم دهاِن نعل ماندهست روی صورتِ ماهم نشانِ نعل دستِ تو دور دید و به الفت مرا گرفت بر گردنم نشسته ردِ بازوانِ نعل خوش کرده جا به کامِ شریفم از این جهت بوسیدنیست -از همه جا- آستانِ نعل زخمای ست زخمِ راه …
ادامه نوشته »مجهول مخفی | سوگوارهی حضرت مادر؛ یک دیباچه، شانزده پرده، یک مؤخره.
دیباچه | والله خدا کند. گفتند «فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟ افسانه باشد این همه …» گفتم «… خدا کند» پردهی اوّل | خانهی دختر، کوچ پدر. عایشه میگوید که: فاطمه را بخواند و با او سخنی پنهان بگفت. فاطمه بگریست. پس سخنی دیگر بگفت. فاطمه بخندید. من هیچ …
ادامه نوشته »