بدخوابی -دیر یا زود- مرا خواهد کشت انگار؛ دارم مطمئن میشوم که حتماً چنین خواهد کرد؛ اگرنه فوراً. مدتی است، شاید بیش از دو ماه، که رؤیاهای بسیاری میبینم و بسیار مشوش. عموماً هم آغشته به هراس و همراه ترس. همان اضغاث احلام[1]خوابهای شوریده و درهم و برهم و پریشان …
ادامه نوشته »ای صاحب کرامت شکرانهی سلامت | تجربهی اولشخص اختلال دوقطبی.
[برگرفته از وبلاگ قاپیدنِ سپیدهدم.] هرشب، همین که پتو را روی خودم میکشم رو به تاریکی مناجات کوتاهی میخوانم، «خدایا، شکرت که سالم ام، شکرت که خانهای دارم.» طی آخرین -و بدترین- بحران روحی[note]Breakdown در فارسی به فروپاشی روانی ترجمه شده که به نظر من بارمعنایی سنگینی دارد. شاید بحران …
ادامه نوشته »رواننگاشت یک | لا مِساس در تاریکی
«دارم جنبههای جدید و مرموزی از روانم رو کشف میکنم. خیلی عجیبه ها، یه زمانی روانام چونان موم در دست من بود،» این جمله قرار بود مفتاح دو سه توییتای باشد که نگذاشتم کارشان به زادن بکشد، که هدر میرفت. امّا ادامهاش:[note]تقریباً همه ی عبارات ایتالیک/ایرانیک یا تضمین از شعر و …
ادامه نوشته »