باز است روی سیبِ جمالم دهانِ نعل
ماندهست روی صورتِ ماهم نشانِ نعل
دستِ تو دور دید و به الفت مرا گرفت
بر گردنم نشسته ردِ بازوانِ نعل
خوش کرده جا به کامِ شریفم از این جهت
بوسیدنیست—از همه جا—آستانِ نعل
زخمی ست زخمِ راه که بر جان اثر کند
رفتهست لای زخمِ دلم استخوانِ نعل
نعلی به زیرِ سایهی ابروی ما نشست
یا رب! چهقدر اوج گرفت آسمانِ نعل
از سالخوردگانِ جمل نقش بستهام
پا بر وجودِ من زده قدِّ کمانِ نعل
گه ابرو است و گاه هلال و گهی دهان
یا رب! چه نقشهاست در این داستانِ نعل …
در من رواجِ پیشهی آهنگران پر است
از شهرِ پیکرم شده رد کاروانِ نعل
با من حدیثِ نعشِ تو گفتند نعلها
… در من خدا گذاشته فهمِ زبانِ نعل
هرگز ندیدهایم شود نعل میهمان
اینجا ولی شدهست کسی میزبانِ نعل
آهنگران و آهن و سندان به شعله باد
بر-باد-رفته باد همه خاندانِ نعل
از نیزهها بپرس چه معنیست سلکِ ما
خواهند گفت «کرد وفا او به جانِ نعل.»