باز است روی سیبِ جمالم دهاِن نعل ماندهست روی صورتِ ماهم نشانِ نعل دستِ تو دور دید و به الفت مرا گرفت بر گردنم نشسته ردِ بازوانِ نعل خوش کرده جا به کامِ شریفم از این جهت بوسیدنیست -از همه جا- آستانِ نعل زخمای ست زخمِ راه …
ادامه نوشته »روایت اصبغ | سوگوارهی مختصر حضرت پدر.
پیشدرآمد | امشب طبیب هم به علی گریه میکند. هنگامی که أثیر بن عمرو سکونی کوفی—که طبیب صاحبکرسیای بود و زخمها را معالجت میکرد—به شکافتگی سر امیرالمؤمنین نگاه کرد، ریهی گوسفندی طلبید؛ رگی از میانهی آن خارج کرد و در زخم بگذاشت و در آن بدمید. پس رگ را درآورد …
ادامه نوشته »مجهول مخفی | سوگوارهی حضرت مادر؛ یک دیباچه، شانزده پرده، یک مؤخره.
دیباچه | والله خدا کند. گفتند «فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟ افسانه باشد این همه …» گفتم «… خدا کند» پردهی اوّل | خانهی دختر، کوچ پدر. عایشه میگوید که: فاطمه را بخواند و با او سخنی پنهان بگفت. فاطمه بگریست. پس سخنی دیگر بگفت. فاطمه بخندید. من هیچ …
ادامه نوشته »مسیح من—مسیح تو.
لیلت عزیزم! سلام، کریسمس، مبارک. سالهایت چون شاخههای کاج سبز و روزهایت چون چراغ های روی شاخه رنگی باد! نمی دانم چندمین کریسمس است که برایت نامه مینویسم؛ نامههایی که به تو نمیرسند؛ نامه هایی که تا ژانویهی بعد، روی میزم میمانند. لیلت! من سال هاست به نیمهی ناتمام آن …
ادامه نوشته »