ای صاحب کرامت شکرانه‌ی سلامت | تجربه‌ی اول‌شخص اختلال دوقطبی.

[برگرفته از وبلاگ قاپیدنِ سپیده‌دم.]

هرشب، همین که پتو را روی خودم می‌کشم رو به تاریکی مناجات کوتاهی می‌خوانم، «خدایا، شکرت که سالم ام، شکرت که خانه‌ای دارم.»

طی آخرین -و بدترین- بحران روحی‌1ام در سال 2014 و 2015، زمان‌هایی بود که هر عنوانی برای من صدق می‌کرد، مگر «سالم». به خاطر بیماری خانه‌خراب شده بودم. و بله، در معرض خطر هم بودم، خطر بی‌خانمانی و استثمار. تصدیق می‌کنم که بسیاری از افرادی که دچار بیماری‌های روان هستند مشخّصاً از بی‌خانمانی و استثمار رنج می‌برند.

خوش‌بختانه والدین من پا پیش گذاشتند، من را از روی زمین جمع کردند. این‌جایی که اکنون هستم مدیون آنان است، مدیون عشق بدون شرط و صبر تسلیم‌ناپذیرشان، آن‌ها که هرگز از من منصرف نشدند.

وقتی که به دوقطبی فکر می‌کنم، این ترانه در ذهن‌م می‌آید، ترانه‌ای که خواننده‌اش را دوستی در دانشگاه به من معرفی کرده بود:

و شاید بتوانی من را از شادی باز داری،
ولی نخواهی توانست جلوی تفریح کردن‌م را بگیری.

– آنی دی‌فرانکو، شِن2.

اختلال دوقطبی می‌تواند مفرح باشد. حتی زمانی که در مانیا3 نبودم هم به تکانش‌گری4 متمایل بودم. برای من تکانش‌گری به لحظه‌های طلایی دیوانه‌واری انجامیده بود که برایم بسیار قیمتی بود. مثلاًً به خاطر دارم تا ساعت سه‌ی بامداد در دیسکوتک‌های اسپانیا می‌رقصیدم. در واقع فرهنگی را یافته بودم که به اندازه‌ی من رقصیدن را دوست می‌داشت.

شاید بتوانی من را از شادی باز داری …

ولی اگر مدام و مدام درگیر تکانش‌گری بشوی تو را از شادی باز می‌دارد. از آن بدتر، زندگی‌ات را لت و پار می‌کند.

بحران روحی 2014-2015 من با چیز خیلی کوچکی شروع شد، چیزی آنی: تصمیم گرفتم وزن کم کنم. میانه‌های سال 2013 بود که تصمیم گرفتم داروی کلیدی‌ای را قطع کنم5. به روان‌پزشکم هم خبر دادم و او هم تلاش کرد جایگزینی برای من پیدا کند. ولی هیچ کدام برایم کار نکرد. به زودی دچار  کابوس‌ها و بی‌خوابی‌ها شدم. تحت فشار روانی بودم و بسیار حساس شده بودم، دیر سر کار حاضر می‌شدم و اسناد را بعد موعد ارسال می‌کردم. بعد از این که تذکر کتبی دریافت کردم خودم شغلی را که عاشق‌ش بودم ترک کردم، چرا که قانع شده بودم رئیسم تمهیدات اخراج مرا تدارک دیده.

روان‌پزشکم اصرار کرد که به درمان دارویی خود برگردم. ولی با آن جنگیدم. نمی‌توانستم نیازم به دارو را درک کنم.

زمان که می‌گذشت آرام آرام مانیک6 می‌شدم و ایده‌های عجیبی می‌پرداختم. این ایده‌پردازی‌ها با گذر زمان شتاب می‌گرفت.

پاییز 2015 بود که  به جاده زدم و اطمینان داشتم که به استخدام سی‌آی‌اِی7 درآمده‌ام و قرار بوده که به اوهایو بروم و در خانه‌ی امن سی‌آی‌اِی مستقر شوم. نمی‌دانستم که کجا دارم می‌روم ولی می‌دانستم می‌توانم از عهده‌اش بربیایم.

مادرم به من زنگ زد. نزدیک مرز میشیگان و اوهایو بودم.

«مِگی، کجایی؟»

بهش گفتم.

به آرامی پرسید «چرا داری می‌ری اوهایو؟»

زدم زیر گریه «مامان، انگار که از واقعیت پرت افتاده‌ام.»

مادرم هم گفت «من هم همین طور فکر می‌کنم. دخترکم، لطفاً بیا خونه.»

مادرم کل شب را با من حرف زد. فردا که شد مرا به بیمارستان برد. داروها من را آرام آرام به خودم بازگرداند. نهایتاً به همان دارویی رجوع کردم که 2013 رها کرده بودم. به خودم بازگشته بودم.

بهار 2016 بودکه برای مؤسسه‌ای غیرانتفاعی شروع به کار داوطلبانه کردم؛ نوشتن و طراحی ماه‌نامه‌های چاپی. نه ماه بعد، بعد از طراحی گزارش سالیانه‌ی 2016، هیئت مدیره رأی داد که مرا به عنوان مدیر روابط عمومی استخدام کنند. هشت ماه از استخدامم گذشته بودو شغلم هم داشت به خوبی پیش می‌رفت.

تابستان 2017 در نامی‌مترو8 (که شعبه ای از مجمع ملی بیماری‌های روان9 بود) به عنوان رهبر یکی از گروه‌های حمایتی خدمت کردم. الآن خیال برگشتن به دانشگاه و ارشد خواندن دارم. الآن سالم و خوب ام.

الآن دیگر می‌دانم که این داروی مناسب من است. این دارو من را به خودم بازگرداند. برای کنترل وزن معتدلانه ورزش می‌کنم و غذای سالم می‌خورم. بیش از آن چه لازم باشد عبرت گرفته‌ام که از نسخه‌ی پزشک پیروی کنم. سلامتی و به‌روانی من وابسته به این است که همه‌ی داروها را دقیقاً همان‌گونه که تجویز شده مصرف کنم.

به جایی که از آن شروع کرده بودم باز خواهم گشت، شکرگزاری.این گفت‌آوردی از کتابی‌ست که مشغول خواندن‌ش هستم، «نفس کشیدن زیر آب»10، از کشیش فرانسیسکویی11، ریچارد رور12:

زندگی هدیه‌ای ست که بدون هیچ هزینه‌ای به تو داده شده است، هر روز آن، هر پاره‌ی آن. نگرش شکرگزارانه‌ی روزانه و گزیده دستان تو را باز می‌گذارد که از زندگی انتظار داشته باشی، به زندگی اجازه دهی و زندگی را در عمیق‌ترین نقطه‌ی رضایت‌مندی دریافت کنی.

چندین و چند بار گند زده ام، دیگران بسیاری را آزرده‌ام، به خودم آسیب زده‌ام. ولی خدا بر آن ناظر بود. مرحمت را یافته‌ام، و شاکر ام. هر روز این را با این نگاه شروع می‌کنم.

در همین حین که به سلامت ادامه می‌دهم امید دارم که «بالاتر و درون‌تر» سفر کنم، همان‌گونه که سی.اس. لوئیس13 گفته بود. هزار راه نرفته آن بیرون هست که گردشگردان را به خود می‌خواند. نیز، جهانی از عشق و صمیمیت و معنویت هم در اندرونه هست که باید پرداخته شود.

بر ستیغ هلال کمال ایستاده‌ام. از این‌جا به کجا برجهم؟ راه‌ها چشمانم را به خودشان خیره می‌کنند.

_________________________________________________

  1. Breakdown در فارسی به فروپاشی روانی ترجمه شده که به نظر من بارمعنایی سنگینی دارد. شاید بحران روحی ترجمه‌ی بهتری برای آن باشد. مدخل ویکیپدیای فروپاشی روانی را ببینید +.
  2. Ani DiFranco, “Gravel”.
  3. Mania در فارسی به شیدایی ترجمه شده است که بار معنایی نسبتاً متفاوتی دارد. از همین روی در این متن آن را ترجمه نمی‌کنم. مدخل ویکیپدیای شیدایی را بخوانید +.
  4. برای تکانش‌گری (impulsivity) ترجمه‌ی شیواتری پیدا نکرده‌ام، و به آشفتگی یا عجول بودن هم قابل تقلیل نیست. مدخل ویکی‌پدیای تکانش‌گری را بخوانید +.
  5. احتمالاً منظور نویسنده لیتیم کربنات (از داروهای بسیار مؤثر و رایج تثبیت خُلق) باشد که افزایش وزن از عوارض جانبی آن است. مدخل ویکیپدیای لیتیم کربنات را بخوانید +.
  6. Manic، حالت مانیا، شیدایی.
  7. CIA
  8. NAMI Metro
  9. National Alliance on Mental Illness, +.
  10. Breathing Under Water
  11. فرقه‌ای در مسیحیت. از ویکیپدیای فارسی +.
  12. Richard Rohr
  13. نویسنده‌ی ایرلندی، خالق ماجراهای نارنیا. از ویکیپدیای فارسی +.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *